جدول جو
جدول جو

معنی کله سر - جستجوی لغت در جدول جو

کله سر
کلمه ای که از حروف اول پنج کلمۀ کیمیا، لیمیا، هیمیا، سیمیا، ریمیا که در نزد قدما از علوم سرّی بود، ساخته شده
تصویری از کله سر
تصویر کله سر
فرهنگ فارسی عمید
کله سر(کُ لِ سَ)
دهی از دهستان زنجانرود است که در بخش مرکزی شهرستان زنجان واقع است و 270 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
کله سر
بر روی خط شیاه، عدم خروج خیش از شیار، لب جوب، در مقام توهین و تحقیر به فرد کچل گفته شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ لِ عَ تَپْ پِ)
دهی از دهستان گسکرات است که در بخش صومعه سرای شهرستان فومن واقع است و 379 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لَ سَ)
دهی است از دهستان منصوری بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در 30هزارگزی جنوب خاور شاه آباد با 1300 تن سکنه. آب آن از سراب میله سر است. سراب میله سر جزء این ده منظور و چادر نشین هستند و اکثر گله داران در زمستان گرمسیر میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ پَ سَ)
نام دهی به تنکابن. (مازندران و استراباد رابینو ص 105 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(لَ رَ)
موضعی به تنکابن مازندران. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 105)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
غره. اول ماه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سر ماه
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لَ / لِ گَ)
سله باف. (ناظم الاطباء). سبدساز. سلال. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ / دِ سَ)
آی غده سر. دشنام یا نفرین است که مردم قزوین به اطفال دارای ده سال به بالاکنند: آی غده سر! و بی آی هیچوقت گفته نشود، و در ترکی آذری به این معنی گده یا آی گده به کار برند. کلمه دشنام گونه ای است که پسران از 9 تا 14 ساله را گویندو از آن پیش رس و زود و پیش از وقت به کارهای بزرگان گراینده خواهند نه به خوبی. رجوع به آی قده سری شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ سَ)
دهی است از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری، واقع در9000گزی جنوب نکا. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل و مرطوب مالاریایی است. سکنۀ آن 810 تن است. آب آن از رود خانه نکا و محصول آن برنج، پنبه، غلات، حبوبات، کنجد، ابریشم و شغل اهالی زراعت وصنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و نخی است. سکنۀ آن در قراء اومال و بریجان برنج کاری مینماید. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لِ سَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان بندرانزلی. سکنۀ آن 503 تن. راه آن ماشین رو. آب آن از چاه و رود خانه شفارود است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(یَهْ سَ)
کنایه از آدمی زاد باشد. (برهان). آدمی. (فرهنگ رشیدی) :
سیه سر را قضا بر سر نبشته ست
گنهکاریش در گوهر سرشته ست.
(ویس و رامین).
، قلم نویسندگی. (برهان) (آنندراج). رجوع به سیاه سر و سیاسر شود
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ سَ)
دهی از دهستان کلباد بخش بهشهر شهرستان ساری است که در بیست و پنج هزار و پانصدگزی خاور بهشهر و یکهزار و پانصدگزی جنوب شوسۀ بهشهربگرگان واقع است. کوهستانی و جنگلی و معتدل و مرطوب است و 180 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آن برنج و غلات و مرکبات و توتون و سیگار و صیفی است و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لِ سَ)
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان. واقع در 12 هزارگزی جنوب لنگرود و یک هزارگزی خاور بجارپس. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریایی. 110 تن سکنه دارد که شیعی مذهب و گیلکی و فارسی زبانند. آب آنجا از شلمان رود و محصول آن برنج و چای و شغل اهالی زراعت است. راه این ده مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ سَ)
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن. سکنۀ آن 172 تن است. آب آن از رود خانه پیش رودبار و محصول آن برنج، توتون، سیگار و ابریشم و شغل اهالی زراعت و مکاری گری و ذغال فروشی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مِ لِ سُ)
دهی از دهستان جلالوند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ خَ)
در تداول عامه، احمق. ابله. (فرهنگ فارسی معین). سخت نادان و مستبد به رأی خویش. احمق و جاهل و لجوج. سخت نادان و احمق ستیهنده. آنکه در عقاید غلط خود پا فشارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آدم جاهل و یک دنده و مستبد به رأی. کسی که نمی توان روی حرفش حرف زد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ سَ)
دهی از دهستان اسالم است که در بخش مرکزی شهرستان طوالش واقع است و 514 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از بخش قصرقند که در شهرستان چاه بهار واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کوه. کوهستان. (از فهرست ولف). کوهسار. سرکوه:
ز ره دامنش را بزد بر کمر
پیاده برآمد بر آن کوه سر.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 893).
چنین گفت کین کوه سر، خان ماست
بباید کنون خویشتن کرد راست.
فردوسی (ایضاً ص 897).
سپیده چو برزد سر از کوه سر
پدید آمد از دور رخشان سپر.
فردوسی (ایضاً ج 8ص 2595).
سواران پیاده به زرین کمر
از ایشان درخشنده شد کوه سر.
فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 3 حاشیۀ ص 800)
لغت نامه دهخدا
(لِ سِ)
دهی از دهستان باسگ که در بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع است و 507 تن سکنه دارد. در دو محل به فاصله نیم کیلومتر به نام کوله سر بالا و پایین مشهور است و سکنۀ کوله سر بالا 278 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(؟ سَ)
از شعب طایفۀ عکاشه است که از طوایف هفت لنگ ایل بختیاری است. (از جغرافیای سیاسی کیهان، ص 74)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ سَ)
از دیه های هزارجریب. (مازندران و استراباد رابینو ص 122 و ترجمه همان کتاب ص 164)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کله خر
تصویر کله خر
احمق ابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه سر
تصویر سیه سر
گناهکار سیاه سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله خر
تصویر کله خر
((~. خَ))
احمق، ابله
فرهنگ فارسی معین
قله ای به ارتفاع ۳۰۵۰متر در کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای کوهسار فندرسک استارآباد، از مراتع نشتای منطقه ی عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع خرم آباد واقع در منطقه ی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در حومه ی نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
عیال وار
فرهنگ گویش مازندرانی
جایی که آب به دو یا چند قسمت تقسیم شود، کچل
فرهنگ گویش مازندرانی
صدر اتاق
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی به شکل چوب چوگان که با آن آتش را در اجاق جا به جا کنند
فرهنگ گویش مازندرانی